داستان / نگاه تی گل / یوسف لطفی / 16 ساله / خراسان رضوی
اندیشه وهنر معلم
راه معلم: مابایدبرای رسیدن به دموکراسی ازکودکان آغازکنیم،تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است.

نگاه تی گل


داستان / یوسف لطفی نیا /  16 ساله / از خراسان رضوی

 

ماشین را که دایی محمد از پارکینگ بیرون آورد، متوجه نگاه "تی گل" شدم. خودش دور بود اما سنگینی نگاهش مرا وادار می کرد که چشمانم به او دوخته شود. مانتوی سفید و سبز همیشگی اش را پوشیده بود. همان که روز تولدم همرنگ پیراهنم تنش بود. بوق ماشین دایی محمد سرم را از سمت تی گل چرخاند. با دست اشاره کرد بنشینم صندلی عقب. نشستم و درا را بستم. در قرچ قرچ میکرد. ازاین پراید فکسندنی هر صدایی ممکن بود. دایی قرار بود درستش کند اما انگار قسط هایش مهم تر است. گردنم را کج کردم تا تی گل را ببینم. این بار نبود. دایی صدایم زد: "یوسف! حواست هست؟" دایی محمد تنها دایی است که از پسوند و پیشوند های مضحک و تعارف گونه استفاده نمی کند. فقط می گوید یوسف! نه بیشتر نه کمتر! دستی به فرق کچلش کشید و گفت: "قطعی آب رسید به چهار ماه پسر. نمیدونم دیگه باید چه گلی به سرم بگیرم. یکطرف زنم و اون بدبختی توی شکمش. یکطرفم روزه ی سکوت آقاجان." دماغش را بالا کشید :"جان مادرت اون بشکه هارو سفت بچسب و گرنه از اینی که هستیم بدبخت تر میشیم." با لحن مطمئن پاسخ دادم:" حواسم هست، حواسم هست." اطراف خشک شده بود و خبری از دار و درختی که شهرداری هر سال کمترش میکرد، نبود. این بار واقعا چیزی نبود. هیچ چیز. نه زندگی و نه امید. فقط هر از گاهی یکی از خانه اش بیرون می آید و سیگار مانده ای می سوزاند و تشنگی اش را اینگونه سیراب میکند. دایی دوباره به حرف آمد:" خوب گوش کن بچه جان! وقتی رسیدیم نه با کسی حرف میزنی نه سرتو بالا میاری. فقط بشکه ها رو پر میکنی هرکیم بهت نزدیک شد میدویی سمت ماشین. باشه؟ دیگه نمیخوام بلایی که سر تی گل اومد،سر تو هم بیاد دایی." -کدوم بلا دایی؟ من که هر روز تی گل رو سالم سرحال می بینم. دایی محمد از توی آینه نگاه معناداری کرد و پایش را محکم تر روی پدال گاز فشار داد. به خودم که آمدم، اطرافم از حالت شهر بی و آب و علف در آمده بود. تنها جاده بود و کابل های پایین و بالای تلفن. سر و صدای دایی مرا بیدار کرد. داشت می کوبید روی فرمان و می گفت که بنزین تمام شده و چاره جز ایستادن نداریم. این مدل حرکاتش را میشناسم. کلافه است. مغزش نیکوتین کم آورده و گمان میکنم چای برايش کافی باشد. زد و پیاده شد تا از صندوق چیزی که من نمیدانم، بردارد. من هم از ماشین پایین آمدم. انگار پراید دایی دارد کمی نفس میکشد. منم همینطور. سرم را چرخاندم تا دایی را ببینم. از پشت صندوق فقط پاهایش دیده میشد و نیم تنه اش کاملا داخل صندوق بود. شبیه موقعی که با آقاجان میرفت سدکارده و ماشینش را از جوجه تا خرخره پرمیکرد. دایی فلاسک را سمتم گرفت و اشاره کرد که خالیش کنم روی خاک و خولا! فلاسک را برگرداندم و تکاندمش. بخار سردی از آبش بلند شد. بوی ماندگی میداد. سرم را بالا اوردم تا برگردم سمت ماشین. بازهم دیدمش! تی گل. تی گل خودم. آن طرف خاکی. خیلی دورتر از مسیر جاده. همانطور ایستاده و چشمانش به من بود. ظاهرش با صبح فرق میکرد. مانتواش قرمزی بیشتری داشت و چیزی سرش نبود. پیچ بافته شده ی موهای مشکی اش از اینجا واضح به نظر می رسید. معلوم تر از هر زمان دیگری که در دو قدمیم با دستمال رنگی، محلی می رقصید و من هم از زیر شالش موهایش را میدیدم. آن زمان نگاه های کش دار مامان مرا از لمس او دور می کرد و حالا، فریاد های بلند دایی محمد که از پشت به سرم کوبیده میشد. چشمانم را انداختم سمت صدای دایی و گفتم:" من دارم تی گلو اون طرف خاکی میبینم." با دست، تپه کوچک خاکی را نشان دادم:" اونجا دایی. اونجا!" آن جا اما هیچ چیز نبود. جز همان تپه خاکی! جز همان سایه ی از بین رفته ی تی گل! این بار اما دایی محمد قبل از اینکه چیزی بگوید، آمد طرفم و شانه هایم را محکم گرفت و آرام، طوری که باد صدایش را با خود میبرد، گفت:" یوسف! نه اونجا و نه هیچ جای دیگه ای تی گل نیست. یوسف تو کجا داری سیر میکنی واسه خودت؟!" شانه هایم را رها کرد:"تی گل مرده میفهمی؟ این بی آبی اونو کشت. تو روهم میکشه. منتظر همینی؟" حرف های دایی با کلمات جدا جدا در سرم می چرخید و به هم وصل نمیشد. نمیخواست که بشود. نمیخواست چیزی را که امروز صبح و آن جا و چهار روز مداوم میبیند را اسمش بگذارد توهم! دوباره به تپه نگاه کردم. تی گل همانجاست. آری. درست روی تپه و دستانش با ریتم باد توی هوا می چرخند. نباید، نباید این حسرت های درونم دو برابر میشد. پیش از آنکه دایی دوباره چیزی بگوید، منتظرش نماندم و دویدم به طرف تی گل. قدم به قدم که به او نزدیک تر میشدم، چهره و لبخندش و دندان خندان یک دستش بیشتر نمایان میشد و به همان اندازه خاطراتش در ذهنم محو! به ابتدای تپه که رسیدم، صبر نکرد. او هم دوید. دوید تا دورتر شود. به بالای تپه رفتم تا مسیر قدم هایش را ببینم. انگار خیلی زودتر پایین تپه منتظرم بود. ایستاده و فقط به من لبخند میزد. لبخند های ناتمام! تا خواستم پایم را برای قدم بعدی بگذارم، زیر گامهایم سفت شده بود. نمیتوانستم حرکت کنم، فقط پایین تر کشیده میشدم. سقوط، در باتلاقی که حالا تنها مرا می خواست. تی گل را بلند صدا زدم و پرسیدم:" منو کجا داری میبری؟" با خنده جواب داد :" پیش خودم! بقیه رو هم پیش زندگیشون." این را که شنیدم تمام چشمانم از لجن پرشد اما او رودخانه ای را نشان میداد که درست از کنار پایش میگذشت و آب داشت.

                                                                                  پایان 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

پنج شنبه 4 مرداد 1397برچسب:, :: 8:11 :: نويسنده : *** راه معلم ***

مابرای رسیدن به دموکراسی،بایدازکودکان آغازکنیم ////////////// ///////////////
درباره ی سایت

به سایت اندیشه وهنر معلم خوش آمدید.>>>>>>>>>>>> راه معلم : ماناچاریم دموکراسی راازکودکان آغازکنیم. / تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است./ آموزش دموکراسی ازگفت وگو آغازمی شود./کودکان رابایدبه شنیدن حرف همدیگرعادت دهیم/ وجدان بیدار/ پذیرش منطق /تعادل عقل و احساس / پرهیزازمفت خوری / رعایت قانون جمع / برتری منافع جمعی بر منافع فردی / این تفکر که "هیچکس بدون اشتباه نیست."رابایدبه کودکان بیاموزیم. /// اصل ۳۰ قانون اساسی جمهوری اسلامی : دولت موظف است وسایل آموزش و پرورش رایگان را برای همه ملت تا پایان دوره متوسطه فراهم سازد و وسایل تحصیلات عالی را تا سر حد خودکفایی کشور به طور رایگان گسترش دهد. //// اصل ۲۶ قانون اساسی جمهوری اسلامی : احزاب، جمعیت‏ها، انجمن‏های سیاسی و صنفی و انجمنهای اسلامی یا اقلیتهای دینی شناخته‌شده آزادند، مشروط به این که اصول استقلال، آزادی، وحدت ملی، موازین اسلامی و اساس جمهوری اسلامی را نقض نکنند. هیچ‌کس را نمی‌توان از شرکت در آنها منع کرد یا به شرکت در یکی از آنها مجبورکرد.
تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است ..........
">
تازه ها
نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 34
بازدید کل : 5497
تعداد مطالب : 169
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1